آنافوراهایمن، وقتی که تو آمدی…
وقتی که تو آمدی داشتم با برفها میخندیدم.
وقتی که تو آمدی من بال داشتم میخواستم تا انتهای بیداریم پرواز کنم.
وقتی تو آمدی دریاها مواج شدهبودند متوجه شدی؟
وقتی که تو آمدی خندههم خوشحال شد.
وقتی که تو آمدی دفتر خاطراتم داشت بیتابی میکرد.
وقتی که تو آمدی خندهها با هم آشنا شدهبودند.
وقتی که تو آمدی کودکان خیابانی نانهایشان را کودکانه در گوشهای از خیابان با هم تقسیم میکردند ومیخوردند به چشمهایشان نگاهکردی؟
وقتی که تو آمدی چرا اینقدر آسمان صاف بود؟ بی لکهای ابر اما من دلم گرفت.
وقتیکه تو امدی سوزنبان مسیر قطارها راتغییر داد.
وقتیکه تو آمدی شاپرک بیداری تازه داشت خمیازه میکشید خواب قشنگی داشت فکر کنم.
وقتی که تو آمدی قهرمانهای هالیودی کفشهای خود را آویختند.
وقتی که تو آمدی نم نم باران توی خیابان راه افتاده بود.
وقتی که تو آمدی اشک هم حسودی کرد وخودش را زود رساند. خندهات نگرفت.
وقتی که تو آمدی من از قبل بودم از قرنها پیش.
وقتی که تو آمدی همه گلدستهها داشتند اذان میگفتند.
وقتی که تو آمدی باران وبرف طی مناظرهای که با هم داشتند از ابرها داشتند هبوط میکردند.
وقتی که تو آمدی خستگیها پا به فرار گذاشتند.
وقتی که تو آمدی هوس نوشتن دنبالم میدوید.
وقتی که تو آمدی پرواز کردن داشت به من تمرین تقویت بالزدن را یاد میداد.
وقتی که تو آمدی کشتیها توی دریاها شروع کردن به هم سلام وعلیک کردن.
وقتی که تو آمدی من دیگر من نبودم حتما تو شدهبودم.
وقتی که تو امدی من حس کردم قهرمان یکی از قصههای داستانهای پر خواننده هستم. واقعاکه…
وقتی که تو آمدی خودت متوجه آمدنت شدی؟
وقتی که تو آمدی غلطهای املایام پاک شد.
وقتی که تو آمدی من تازه میخواستم عروج کنم.
وقتی که تو آمدی غمها باهم دعوایشان شد.
وقتی که تو آمدی چه شری به پا کردی؟
وقتی که تو آمدی….