- نجوایی آشنا،نرم درگوشم می خواند
نترس
من هستم…..بارانم، آبم وآینه روشن هستی
ضربان قلبش درگوشم می پیچد
نرم،آهسته،پراز طیف مهربانی
تمام مادرانه هایش را می شنوم
در بهت جان کندن
درلحظه هبوط مرگ سیاه
که پراز حجم تنهایی بود
چه زیبا به خاطرم ماندی….جاودانه
درخود می پیچم پس از سالها ی سرد
هنوز…درپیله سرد زمانه
آخرین دیدگاهها